Suchergebnisse
Suchergebnisse:
پدر به چشم پسرش، بزرگ ترین و قوی ترین مرد دنیا است. پدر من یک سرباز بود. او در زندگی اش هم مثل یک سرباز قوی و با اراده بود. او شخصیتی نیرومند داشت و سختی های روزگار موهایش را سفید کرده بود. از ...
- متن زیبا درباره پدربزرگ
- جملات زیبا درباره پدر بزرگ
- جملات زیبا و جدید درباره پدربزرگ
- متن های زیبا درباره پدر بزرگ
- متن زیبا درباره پدربزرگ و نوه
- جمله احساسی و زیبا برای پدربزرگ
- متن زیبا و جذاب درباره پدربزرگ
- متن جدید 1402 درباره پدربزرگ
- متن های قشنگ درباره ی پدربزرگ
- متن زیبا در مورد خانه پدربزرگ
پدربزرگ عزیزم ، تو مانند چراغی در تاریکی هستی ، راهنمایی که با مهربانی و حکمتش راه زندگی را برایم روشن می کند. ****** با هر قصه ای که از زبان تو می شنوم ، یک درس تازه یاد میگیرم. تو نه تنها پدربزرگم ، بلکه بزرگ ترین معلم من هستی. ****** نگاهت، پر از داستان های قدیمی و خاطرات شیرین است. هر لبخند تو، یک دنیا حکایت دارد. ****** در آغوش گرم و امن...
پدربزرگ جان ، وقتی کنارت هستم، دنیا روشنتر و زیباتر به نظر میرسد. تو مثل یک قهرمانی برای من. ****** روزهایی که کنارت میگذرانم، بهترین روزهای زندگیمه. تو همیشه با حکایتها و داستانهات، دنیامو رنگی میکنی. ****** هر بار که با لبخندت به من نگاه میکنی، انگار همه غمها فراموش میشن. دوست دارم برای همیشه این لبخند رو توی چشمهات ببینم. ****** پدربزر...
پدربزرگ جان ، با تو بودن مثل گنجینه ای پر از خاطرات شیرینه. همیشه دلم می خواد وقتمو با تو بگذرونم. ****** تو ، پدربزرگی ، با اون لبخندهای گرمت ، هر روزمو روشن و زیبا می کنی. دوست دارم برای همیشه کنارت باشم. ****** پدربزرگ عزیزم ، حرف های تو همیشه پر از حکمت و عمقه. هر کلمه ای از تو ، یادگیری جدیدی برام داره. ****** هر بار که قدم های محکم تو ر...
چقدر زمان رود گذشت و ما قدرش را ندانستیم. چقدر خوشبختی دم دستمان بود و احساسش نکردیم. نشستن پدربزرگ تو ایوان خونه و برداشتن یک استکان چای از تو سینی قدیمی مادر بزرگ و گرفتن نعلبکی با آن دست های چروک و لرزانش همه خوشبختی بود و ما یاده از کنارش گذشتیم. " " " پدر بزرگ عزیزم کاش می دانستی که چقدر دلتنگت هستم. کاش می دانستی که چقدر دلتنگ عصرهای جمعه و ن...
*〰* متنهای زیبا درباره پدربزرگ *〰* بچه که بودم همش دلم میخواست منم پدربزرگ داشته باشم! نه که الآن دلم نخواد، الآن هم فرقی با بچگیام نکرده با دیدن پیرمردا دلم قنج میره برای دست چروکشون. همیشه با خودم فک میکردم که اگه بابا بزرگ داشتم حتما وقتایی که مامان دعوام میکرد منو پشت سرش قایم میکرد بعدم میگفت کاری به عزیز دردونه من نداشته باشین قطعا همیشهام...
پدربزرگم هربار جوراب پاش می کرد می گفت: خدایا همینجورى که سالم اینارو پام میکنم، سالمم دربیارم با همین ترفند ساده، صد و چند سال زندگى کرد! *〰* متنهای زیبا درباره پدربزرگ *〰* میدونی پدربزرگم همیشه چی میگفت؟ «قدمهای بلند بردار.» میگفت اینطوری هم زودتر میرسی هم کفشهات دیرتر خراب می شن *〰* متنهای زیبا درباره پدربزرگ *〰* پدرم میگفت: پدربزرگ ات...
سکوت نکن پدربزرگ شبیه آسمان این روزها میشوی خشک و بی نسیم *〰* متنهای زیبا درباره پدربزرگ *〰* بخند پدربزرگ شالیزارها باردارند میخواهند مادر شوند *〰* متنهای زیبا درباره پدربزرگ *〰* به یاد روزهای پر زخم دستانت بخند پدربزرگ شالیزارها بی لبخند تو خشک میشوند *〰* متنهای زیبا درباره پدربزرگ *〰* دانههای اشک جاری میشوند کاش پدربزرگها همیشه سبز میمان...
پدر و مادر کهن سال من! تو را سپاس می گویم به خاطر زحماتی که در سالهای پروردنم متحمل شدهای و به خاطر داناییها و صبوریهای تو، در برارت سر تعظیم فرود میآورم *〰* متنهای زیبا درباره پدربزرگ *〰* به سلامتی اون جوونمردی که وقتی میبینه یه سالمند تو اتوبوس و مترو ایستاده، پا میشه و جاشو بهش میده نه اینکه ظل بزنه تو چشاش و عین خیالش نباشه! *〰* متنهای ز...
ای سالمند! موی سپید و کمر خمیدهات حکایت از پیری وجودت دارد ولی دلت زنده است و امیدوار از پیمودن موفقیت آمیز راههای پرپیچ و خم زندگی *〰* متنهای زیبا درباره پدربزرگ *〰* پدربزرگ! هر چند که گرد پیری، موهایت را برف گونه سپید کرده است ولی همین موها، نشانهای از ارزشمند بودن توست *〰* متنهای زیبا درباره پدربزرگ *〰* سالمند عزیز! نگاهت پر معناست سخنت پر ...
یک تکههایی از خودت را بگذار برای من همانهایی که دوستشان نداری هیچ کجا همراهت نمیبری همانهایی که پنهانشان میکنی بین لباسها آویزان میکنی به چوب رختی همانهایی که مدتهاست قاب کردهای به دیوار کنار ساعت قدیمی پدربزرگ که سالهاست خاک میخورد همان تکههای ناجور که وصل تنت نمیشود…
# داستان _واقعي #پادكست #داستان سلام دوستان ،به رادیو نوا خوش اومدید🌸ما براتون اینجا کلی داستان های آموزنده ...
- 13 Min.
- 105
- Radio nava رادیو نوا
20. Jan. 2018 · «حاج علی مراد یک مرد بود، اومد و رفت!» و این کوتاه ترین روایت پدر بزرگ از پرافتخارترین چهره خاندانش بود. دیدن روایت اکتای براهنی از آلزایمر پدر مرا به یاد خاطره ای انداخت که فضای متفاوتی برای این وجیزه به همراه آورد. یاد داستانگویی های پدربزرگم (حاج میرزا حسین مرادیان حشمتیه ) که بسیار دوستش میداشتم .
25. Aug. 2021 · داستان سکس نوه و پدر بزرگ داستان کوس و کون دادنم به بابا بزرگم داستان گاییدن نوه ام داستان سکس محارم خانوادگی سکس پدربزرگ با نوه.
برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم.. فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده.. این همه ی آدم، توی قلب بـه این کوچکی، مگر میشود؟ اما وقتی نگاه کردم،خدا جان! می دانید چی دیدم؟ دیدم کـه همه ی این آدمها، درست توی نصف قلبم جا گرفتهاند؛ درست نصف!
ایشان پدر بزرگوار بنده بودند. پدرم هرچند بیست سال از من بزرگتر بود ولی چون قدر وجود خودش را خوب میدانست، هیچوقت فکر و خیال برش نمی داشت و غصه بود و نبود را نمی خورد . به همین جهت بسیار جوان تر و ...